پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات كودكي تو

:كارهاي ما براي تابستان

1- قراره بريم استخر.  واسه اين منظور با مامان هيراد خيلي گشتيم ت ايه جاي مطمين رو پيدا كنيم كه خودمونم هم با توجه به اينكه شما پسرين بتونيم پيشتون باشيم. يه خاله ستاره رو پيدا كرديم كه متاسفانه الان امريكاس. يه مجموعه ورزشي رو پيدا كرديم كه قراره پس فردا برم ببينم. توي سعادت آباده. واگه شد فعلا همينجا ثبت نامتون كنيم ت خاله ستاره برگرده    2- يه كلاس ورزشي يكي پيدا كردم كه اونم تو سعادت اباده و پس فردا قراره برم ببينم بنظرم خيلي خوب بود اگه نشد شايد بزارمت يوگا آخه از نظر فيزيكي خيلي ضعيفي و من مي خوام روي قدرت بدني و عضلاتت كار كنم تا ازين حالت شلي و ضيفي دربياد. هروز عصر هم مي خوام ببرمت پارك ب...
7 تير 1395

كارهاي ما

انواع هوش :   كلاسهاي مختلف   ورزش حركتي و رشدي:   ورزش پا و پا   تغذيه   روانشناسي   زبان
6 تير 1395

بالاخره روز واكس زدن رسيد - واكسن 18 ماهگي

 بعد از برگشتن از سفر (روز عيد فطر برگشتيم) فرداش حسابي استراخت كرديمو ساكارو جمع كردمو خونه روتميز كردم و ناهار و شام فرداش كه دوشنبه بودم درست كردم كه مثلا فردا بريم واكسن بزنيمو من كاري جز به تو رسيدن نداشته باشم. فردا صبح هلك هلك پاشديم رفتيم اونجا دست از پا درازتر برگشتيم آخه گفتن فقط 3 شنبه ها واكسن ميزنيم. اينه كه دوباره فردا راهي شديم. به هر ترتيبي بود بابارم راه انداختم. من و بابا و عزيز رفتيم مركز بهداشت. من كلي چيز ميز با خدم برداشته بودم كه سرتو گرم كنم و نزارم زياد گريه كني. از كتاب و شربت كه دوست داري و شكلاتو اباب بازيو و توپو ... ! اونجا كه رسيديم سري نوبتمون شد. روز قبل قد و وزنتو گرفته بودن . بنابراين تا رسيديم گفتن ...
7 شهريور 1392

سفر شمال تو ماه رمضون

درست 2 روز بعد ازينكه 18 ماهت شد تصميم داشتيم بريم مسافرت به همين خاطر واكسن زدنتو موكول كردم به بعد از برگشتن از سفر. با خاله مانا و عزيز اينا دوشنبه راهي شمال شديم. بابايي كار داشت و قرار شد 5 شنبه بياد. اول تو راه نشتستيم ناهار بخوريم و تو مثل هميشه همه رو خندوندي، اينم عكساش:     بعد كه رسيديم به بابل وسوسه شديم واسه ماشين چراغ عقبشو كه تو تهران پيدا نمي كرديم بندازيم كه يه وقت اگه به شب خورديم بدون چراغ نباشيم. هرچند كه تا شب خيلي مونده بود و ما تا بابلسر راهي نداشتيم. اما اونجا پر تعميرگاه بود ما هم گفتيم فرصت رو از دست نديم موندن همانا و اين باعث شد فرداش تا 6 بابل موندگار شيم ... آخه ماشين ...
6 شهريور 1392
1